بزرگ ترین مشکل ما انسان ها شاید تردیدمان باشد یا شاید آن تزویر نظری معروف و سهل ممتنع موجود در دیدگان همه ی جفت های به هم نرسیده ی عالم و یا شاید گرفتگی سوراخ توالت خانه ی مادربزرگ. هر چه که باشد٬ بزرگ تر از وسعت حماقت من نخواهد بود! درست در آستانه ی اتمام بیست و یک سالگی ام٬ خود را هر چه بیشتر به باقیِ راه نرفته محتاج می بینم حال آن که این احتیاج٬ نه از سر افزونگی تعلقات موجود که بابت اجتماع تعلقات ناموجود است. مادام که تمامی وجودم٬ هر آن چه را که نداشته ام٬ فریاد می زند و گذشت زمان٬ هر آن چه را که وجودم خواهان آن است٬ فراهم می آورد٬ فوت هایم هر سال٬ حریصانه تر به شمع ها حمله می برند و چنگال هایم عمیق تر کیک ها را می درند. هر سال٬ بیست و نهم خرداد٬ به آن چند دانه یادگاری سبز و سفید نگاهی می کنم. تلخی آن ها -که یادگار انقطاع ناگهانی ام است٬ بسی شیرین تر از قطعات کیک های تولدم می نماید...